5. بحران هویت و شخصیت
بسم الله الرحمن الرحیم
نوجوانی دورانی است بین کودکی و جوانی که در آقا پسر ها از دوازده سالگی و در دختر خانم ها از یازده سالگی شروع میشود و حدود سه تا پنج سال هم ادامه دارد. قبل از این را ما بلوغ زودرس میدانیم و دیرتر از این سن را بلوغ دیررس. نوجوان در این سن بخاطر اینکه یکسری مسائل و مشکلات برای اولین بار به سراغش میآید، دچار بحران های مختلف میشود، اولین بحرانی که میخواهیم دربارش صحبت کنیم، بحران روحی و هویت است.
در این دوران نوجوان روحش بزرگتر شده است، لذا ادراکات و دریافت هایی دارد، ولی تبیین و معلوماتی برای این ادراکات ندارد. نوجوان درک جدیدی از هستی و از خودش دارد که برای او جدید است و میخواهد همه چیز را بفهمد و از همه چیز سر در بیاورد و برای آنها جواب پیدا کند. در این دوران انواع چیستی ها و چرایی ها به سمت او هجوم میآورند؛ اصلا خدا کیست؟ چرا دنیا را آفریده است؟ اصلا خدا چیه؟ چرا باید خدا را بپرستیم؟ چرا خدا من را آفرید؟ چرا باید نماز بخوانم؟ من اصلا باید چی بشوم؟ باید چکار بکنم؟ باید چطور زندگی کنم؟ در آینده چه شغلی داشته باشم؟ چه رشته ای بخوانم؟ چرا با فلانی دوست نشوم؟ با چه کسی دوست بشوم؟ اصلا چرا باید حجاب داشته باشم؟ چرا نباید با نامحرم ارتباط داشته باشم؟ چرا فضای مجازی نروم؟ چرا، چرا، چرا…
نوجوان برای اولین بار است که خودش به دنبال چرایی ها دارد میرود، بخاطر اینکه میخواهد خودش به هویت مستقل برسد، بخاطر اینکه نوجوانی دوران خروج از کودکی مطیعانه است، و نوجوان دیگر نمیخواهد از والدین تقلید کند. میخواهد خودش سوالاتی که در ذهن خودش دارند جولان میدهند را پاسخ بدهد و خودش هویت هرچیزی را پیدا کند. با طرح چیستی ها و چرایی ها میخواهد حقیقت گمشده هرچیز را خودش پیدا کند و برای خودش و در وجود خودش درونی کند. اگر نوجوان علت و چرایی یک مقوله و ارزش را متوجه شد و آن را پذیرفت تا ابد آن را درون قلبش نگه میدارد، چون خودش به آن رسیده است و برایش یک ایمان قلبی شده است.
اما یکی از آفت های این دوران رفتار والدین با نوجوان است. متاسفانه والدین این چیستی ها و چرایی ها را عامل رشد نوجوان نمیدانند بلکه عامل انحراف فرزند خودشان میدانند و معمولا در بیرون از منزل به دنبال ریشه های این سوالات انحرافی میگردند. چون والدین با خودشان میگویند این بچه ما خیلی بچه خوبی بود و اصلا این سوالات برایش مطرح نبود. وقتی که نوجوان از والدین خودش سوال میکند که خدا کیست؟ چرا باید خدا را بپرستیم، چرا باید نماز بخوانم؟ آنها فکر میکنند که نوجوانشان دچار انحراف شده است و خبر ندارند نوجوانشان رفتار های مطیعانه ای که انجام میداد را میخواهد برای خودش درونی کند. اولین چیزی که به ذهن والدین میرسد این است که این حرف ها را چه کسی به تو یاد داده است؟ و با خودشان میگویند این حرف ها نتیجه مراوده با این دوستانش است. معمولا والدین برای چیستی ها و چرایی های نوجوان یا جواب قانع کننده ای ندارند، یا جواب های اغنایی میدهند؛ مثل اینکه مگر ما چطور نماز خواندیم؟ والدین ما به ما گفتند نماز بخوان، ما هم خواندیم. وقتی میپرسد خدا کیست؟ والدین با یک جواب اغنایی به او میگویند درباره خدا نباید فکر کرد. اگر والدین و مربی ها به چیستی ها و چرایی های نوجوان پاسخ ندهند، نوجوان دچار سرخوردگی میشود، یا اگر محکوم به انحرافش کنند، نوجوان با خودش میگوید: یعنی من حق ندارم بدانم چرا؟ یعنی من حق ندارم سوال کنم که چرا باید این رفتار را انجام بدهم؟ یعنی من این قدر اختیار ندارم درباره رفتار هایی که باید انجام بدهم، بدانم و آنها را انحام بدهم؟ یا خودم آنها را دوست داشته باشم و علاقه داشته باشم و آنها را انجام بدهم. لذا ممکن است که در دورانی که تحت سرپرستی والدین به سر میبرد آن رفتار ها را انجام بدهد ولی به محض اینکه نوجوان مستقل شد، دیگر رفتار هایی که در آنها ایمان قلبی در وجودش نبوده است و آنها درون قلبش وارد نکرده بوده است دیگر محال است آنها را انجام بدهد. لذا برخی از والدین میگویند بچه ما خیلی خوب بود، نماز خوان بود، با خدا بود اما به محض اینکه وارد دانشگاه شد دیگر نمازش را گذاشت کنار، دیگر یکسری ارزش ها را کنار گذاشت. این به دلیل آن است که نوجوان شما، با اصرار شما آن رفتار ها را انجام میداد و شما کمک نکردید که این ارزش ها برای نوجوان درونی بشود. لذا او زمانی که دیگر فشار و یا مراقبت های والدین وجود ندارد دیگر نوجوان به آن رفتار ها یا به آن ارزش ها تن نمیدهد. پس نوجوانمان را کمک کنیم در سن نوجوانی و در ابتدای نوجوانی، ارزش ها برایش چرایی و چیستی پیدا بکند و خودش به جواب اینها برسد.
دیدگاهتان را بنویسید